عاشقی با چاشنی انتظار



دو ماه و نیمه همخونه ایم!
مثه اوایل آشنایی، مثه اوایل نامزدی بازم سختی داریم.

خیلی چیزا عوض شده.

خیلی چیزا هم عوض نشده!

اما امروز یه اتفاقی افتاد که دوس داشتم بعد از چند ماه قفل وبلاگمو با اون وا کنم!

صبح از خواب پاشدم، دستمو دراز کردم، یکم لپشو با سرانگشتام نوازش کردم، گفتم عشقم نمیری سرکار؟ اونم خوابالو گف نه دیر میرم!

این اون اتفاقه بود!! در حد یه سطر! اما برا من برآورده شدن آرزوهای 6ساله م بود!! 

امیدوارم آرزوهای هممون انقد نزدیک باشه که اگه دست دراز کنیم، بتونیم گونه ی آرزومونو نوازش کنیم!

 


یه جایی تو کتاب کیمیاگر میگه: اگر من بخشی از سرنوشت تو باشم، به تو بازخواهم گشت.

من به تو بازگشتم،

اما تو بخشی از سرنوشت من نبوده ای گویا.

 

امروز هم جایی میخوندم تفاوت عشق و وابستگی در اینه که وقتی فاصله میفته، عشق سوزان تر و شعله ورتر میشه،اما وابستگی رو انگار مثه شعله شمع فوتش کرده باشی.

من عاشقت بودم و هستم.

اما تو.

آخ از توی لامروت.

 

 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها